فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۷۱: سر چو بی عشقست ننک جان بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سر چو بی عشقست ننک جان بود دل که بی دردست نام آن بود دل که در وی درد نبود کی دلست جان چه سوزی نبودش کی جان بود دل ندارد جان ندارد هیچ نیست هر کسی که بیغم جانان بود جان ندارد غیر آن کو روز و شب آتش عشقیش اندر جان بود دل ندارد غیر آنکو همچو من داغ عشقی در دلش پنهان بود دردها را عشق درمان میکند گرچه درد عشق بیدرمان بود داغها را عشق مرهم می نهد زانکه داغ عشق مرهم دان بود عشق باشد مرد را سامان و سر خود اگرچه بیسر و سامان بود عشق اگرچه خود ندارد خان و مان عاشقانرا عشق خان و مان بود آخر از عاشق جنون طاهر شود دود آتش فیض چون پنهان بود فیض کاشانی