فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۶۹: غم فراق تو ای دوست بیشمار بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
غم فراق تو ای دوست بی شمار بود بدل چو غصه گره شد یکی هزار بود نهان کنم غم عشق تو را چو جانم سوخت که تا دلم بدرون شمع این مزار بود به هیچ چیز به جز وصل یار خوش نشود دل ار خوش است بغیری ببوی یار بود خوشا دلی که به جز حق بکس نگیرد انس اگر غمی رسدش دوست غمگسار بود ز سینه می نگذارم که غم برون آید چو غمگسار بود دوست خوشگوار بود درون سینه بدل راز خویش می گویم دمست پرده در او سینه رازدار بود بآب و تاب چو آید برون ز دل سخنی بمعنی آتش و در صورت آبدار بود مرا چه حد که کنم دعوی محبت و قرب بدر گهی که سر سروران بدار بود شود عزیز ابد آنکرا دهی عزت نهی چو داغ مذلت همیشه خوار بود چو لطف تو نبود سعی کس ندارد سود اگر صیام و قیامش یکی هزار بود دعا اثر نکند تا عنایتت نبود هزار اختر سعد ارچه در گذار بود اگر نخواسته باشی نجات عاصی را شفاعت شفعا را چه اعتبار بود بدست خواهش تست اختیار مختار است چو تو نخواهی کس را چه اختیار بود دلم چو سیر کند در حقایق ملکوت ز وعظ واعظی و شاعریم عار بود بمجلسی که شمارند اهل عرفان را ز فیض دم نتوان زد چه در شمار بود فیض کاشانی