فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۵۸: زور بازوی یقینش رفع هر شک میکند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زور بازوی یقینش رفع هر شک میکند هر که اواز لوح هستی خویش را حک میکند طرقه العینی بمعراج حقایق میرسد هر که خود را با براق عشق هم تک میکند اهل وحدت در جهان جز یک نمی بیند دلش مشرکست آنکو بعقل خود دو را یک میکند صیقلی کن لوح دلرا از ریاضات بدن صیقل دل چشم جانرا کار عینک میکند ناخن غیرت مزن بر دل که زخم ناخنش چار دیوار حصار جان مشبک میکند عقل خودبین افکند در دل ز فکرت عقدها عشق را نازم که دستش عقدها فک میکند عشق اگر بر موسی جانت تجلی آورد صد چو طور هستی موهوم مندک میکند عشق اگر الملک لی گوید و گر خامش شود مو بموی عاشقان فریاد لک لک میکند کور و کر را عشق چشم و گوش باقی میدهد کودن و افسرده را هم گرم و زیرک میکند من ندانم تیر مژگان بر دلم چون میزند اینقدر دانم که زخم سینه کاوک میکند میزنم خود را به تیغ عشق بادا هر چه باد یا ظفر با قتل کارم را بدو یک میکند با کسی کو خالی از عشق است پر صحبت مدار همنشین تأثیر بسیار اندک اندک میکند چون درشتی می کند دشمن تو نرمی پیشه کن نرمی از دل کینها بیرون یکایک میکند حاش لله حاسدان را از من آزاری رسد لیک حرف دل نشستم کار ناوک میکند دوستانرا بر درخت دوستی می پرورد لطف ایزد دشمنان را یک بیک چک میکند نیست فیض از تازه گویان و نه هم از شاعران لیک کار تازه گویان اندک اندک میکند فیض کاشانی