فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۳۵: خنک آن روز که از عقل نجاتم دادند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خنک آن روز که از عقل نجاتم دادند سوی آرامگه عشق براتم دادند یار مستان خرابات الستم کردند از دم روح فزاشان برکاتم دادند عشق بگرفت مرا از من و بنشست بجا سیئاتم ستدند و حسناتم دادند فیض هر نشاه زفیض دگری بهتر بود وقت شان خوش که نشان نشئاتم دادند عشق صوری عجبی در دل افسرده دمید مرگ را سر ببریدند و حیاتم دادند هر چه دادم بعوض خوبتری بگرفتم چون گذشتم زصفت جلوهٔ ذاتم دادند جون سپردم صفت و ذات باهلش یکیک نو بنو خلعتی از ذات و صفاتم دادند بار عقلی که از اندوش دلم بود گران چون فکندم زغم و غصه نجاتم دادند زیرخط آب حیات از لب اونوشیدم ره بسر چشمهٔ خضر از ظلماتم دادند چه گشادی که شد از دولت عشقم روزی شکرلله که در این شیوه ثباتم دادند هر چرا یافتم از دولت شبخیزی بود کام جان از برکات خلواتم دادند کاسهٔ فقر گرفتم بکف عجز و نیاز چون بدیدند فقیرم صدقاتم دادند فیض تبدیل صفت کن بصفات معشوق کاین مقامات زتبدیل صفاتم دادند این جواب غزل حافظ آگاه که گفت دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند فیض کاشانی