فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۲۹: دست از دلم بدار که تابم دگر نماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دست از دلم بدار که تابم دگر نماند از بس سرشک ریختم آبم دگر نماند تا چند و چند با دل خونین کنم عتاب گشتم خجل ز خویش عتابم دگر نماند ای یار غمگسار دگر حال دل مپرس بستم زبان ز حرف جوابم دگر نماند پندم دگر مده که نمانده است جای پند لب را به بند تاب خطابم دگر نماند آسودگی نماند دگر در سرای تن بیزار گشتم از خود و خوابم دگر نماند پایم فتاد از ره و دستم ز کار ماند پیری شتاب کرد و شتابم دگر نماند دیریست درد میکشم از عیش روزگار در جام خوشدلی می نابم دگر نماند در جست وجوی آب کرم بر و بحر را گشتم بسی بسر که سرابم دگر نماند ای یار فیض برده ز باران صحبتم دامان بگش ز فیض سحابم دگر نماند فیض کاشانی