فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۵۸: بی لقای دوست حاشا روزگارم بگذرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی لقای دوست حاشا روزگارم بگذرد سربسر چون زندگانی بی بهارم بگذرد بی جمال عالم آرایش نیارم زیستن عمربیحاصل مگر در انتظارم بگذرد گر سرآید یک نفس بیدوست کی آید بکف در تلافی عمرها گر بیشمارم بگذرد بی قراری برقرار ستم اگر صدبار یار بر دل بی صبر و جان بی قرارم بگذرد گرچه میدانم بسویم ننگرد از کبر و ناز می نشینم بر سر ره تا نگارم بگذرد از برای یک نظر بر خاک راهش سالها می نشینم تا مگر آن شهسوارم بگذرد جویباری کرده ام از آب چشم خود روان شاید آن سرو روان بر جوی بارم بگذرد بر من او گر نگذرد تا جان بود در قالبم میشوم خاک رهش تا بر غبارم بگذرد صد در ازجنت گشاید در درون مرقدم نفخهٔ از کوی او گر بر مزارم بگذرد بر مزارم گر گذار آرد ز سر گیرم حیات یا رب آن عیسی نفس گر بر مزارم بگذرد یاد وصلش بگذرد چون بر کنار خاطرم دجلهٔ از اشک خونین بر کنارم بگذرد در دل و جان داده ام جای خیالش بردوام اشک نگذارد بچشم اشگبارم بگذرد روز میگویم مگر شب رودهد شب همچو روز در امید یکنظر لیل و نهارم بگذرد پار میگفتم مگر سال دیگر ، این هم گذشت سال دیگرنیز میترسم چو پارم بگذرد عمر شد مرفیض را در حسرت و در انتظار کی بود حسرت نماند انتظارم بگذرد فیض کاشانی