فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۱۸۲: چو دل قرار در آن زلف بیقرار گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو دل قرار در آن زلف بیقرار گرفت جنون عشق زدست دل اختیار گرفت قرارگاه بسی جستم و نشد حاصل به بی قراری آخر دلم قرار گرفت سپاه حسن بفن ملک دل گرفت از من باختیار ندادم به اضطرار گرفت زعلم دم نزنم یاز عقل لاف دگر که هر چه بود مرا زین متاع یار گرفت مراز کشتهٔ امسال هیچ نیست بدست زپیش حاصل صدساله عشق یار گرفت در آن بدم که مگر پی بسر کار برم که سرّ کار زدستم عنان کار گرفت بر آن شدم که زدهر اعتبار بستانم چنان شدم که زمن دهر اعتبار گرفت خیال بستم کز دل غبار بزدایم ازین خیال که بستم دلم غبار گرفت بیا بیا زسخن های فیض فیض ببر که هر چه گفت و نوشت او زکردگار گرفت زپیش خویش نگوید حدیث و بنویسد که در طریق ادب راه هشت و چارگرفت فیض کاشانی