فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۱۵۸: بیا بیا که مرا با تو ماجرائی هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا بیا که مرا با تو ماجرائی هست مرو مرو که ترا نیز مدعائی هست بیا بیا که هنوزم نفس درآمدنست ببار بر سر من گردگر بلائی هست بکش بکش که نهم خنجر ترا گردن کشم کشم دگرت نیز اگر جفائی هست بکن بکن بمن خسته آنچه نتوان کرد بجز دوا اگر این درد را دوائی هست بکن بکن که جفای ترا نهادم سر مکن وفا و مروت گرت وفائی هست ممان ممان زمن خسته هیچ رسم و اثر بکن را بیخ و بنم عشق را جزائی هست بگو بگو بوصالت که سخت سوگندیست شب فراق ترا هیچ انتهائی هست وفای وعده ندارد طمع زخوی تو فیض مرا بس است گرت وعدهٔ وفائی هست فیض کاشانی