فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۷: میتوان برداشت دل از خویش و شد از جان جدا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
میتوان برداشت دل از خویش و شد از جان جدا لیک مشکل میتوان شد از بر یاران جدا صحبت یاران خوشست و الفت یاران خوشست این دو با هم یارباید این جدائی آن جدا یار کلفت دیگرست و یار الفت دیگرست صحبت آنان جدا و صحبت اینان جدا صحبت آنان قرین خواندن تبت ید است صحبت اینان نشد از معنی قرآن جدا صحبت آنان بلای جان هر فهمیدهٔ صحبت اینان دوای درد از درمان جدا یار باید یار را در راه حق رهبر شود نه که سازد یار را از دین و از ایمان جدا یار باید یار باشد در فراق و در وصال نه بود در وصل یار و یار و در هجران جدا یار باید یار را غمخوار باشد در بلا زو جدا هرگز نگردد گر شود از جان جدا در غم و اندوه باشد یار با یاران شریک در نشاط و کامرانی نبود از ایشان جدا چون بگرید یار باید یار هم گریان شود نی که این گرید جدا گاه آن شود گریان جدا هر چه بپسندد بخود بپسندد آنرا بهر یار هر چه از خود دور خواهد خواهد از یاران جدا دشمنان یار را دشمن بود از جان و دل دوستش را دوست دار باشد از عدوان جدا مال اگر داری برو در راه یاران صرف کن ورنه خدمت کن مباش از نیکی و احسان جدا بگذر از راحت جفا و محنت اخوان بکش ورنه تنها مانی و بی یار و سرگردان جدا فیض میداند که در الفت چها بنهاده اند او چه داند کو بود از سنت و قرآن جدا فیض کاشانی