سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۵۸۹: دل دیوانگیم هست و سر ناباکی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی سر به خمخانه تشنیع فرو خواهم برد خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی دست در دل کن و هر پرده پندار که هست بدر ای سینه که از دست ملامت چاکی تا به نخجیر دل سوختگان کردی میل هر زمان بسته دلی سوخته بر فتراکی انت ریان و کم حولک قلب صاد انت فرحان و کم نحوک طرف باکی یا رب آن آب حیات است بدان شیرینی یا رب آن سرو روان است بدان چالاکی جامه ای پهن تر از کارگه امکانی لقمه ای بیشتر از حوصله ادراکی در شکنج سر زلف تو دریغا دل من که گرفتار دو مار است بدین ضحاکی آه من باد به گوش تو رساند هرگز که نه ما بر سر خاکیم و تو بر افلاکی الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی سعدیا آتش سودای تو را آبی بس باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی سعدی شیرازی