حافظ شیرازی
غزل های خواجه حافظ شیرازی
غزل شماره ۱۶:خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت شراب خورده و خوی کرده می روی به چمن که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت بنفشه طره مفتول خود گره می زد صبا حکایت زلف تو در میان انداخت ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش هوای مغبچگانم در این و آن انداخت کنون به آب می لعل خرقه می شویم نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت مگر گشایش حافظ در این خرابی بود که بخشش ازلش در می مغان انداخت جهان به کام من اکنون شود که دور زمان مرا به بندگی خواجه جهان انداخت حافظ شیرازی