کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۵۵۱: آمد آن هوش ربای دل کار افتاده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد آن هوش ربای دل کار افتاده زلف آشفته بپایش چو نگار افتاده حسرت ناوک او می کشدم این چه بلاست که اگر تیر خطا گشته شکار افتاده همرهان دشمن و من بیکس و رهزن در پی دستم از کار فرو مانده و باز افتاده نامه کاغذ آتش زده را می ماند جابجا اشک چو افشان شرار افتاده حسن در کسوت یکرنگی عشق ار نبود گل بخون لاله در آتش بچکار افتاده بحساب زر خود می کند ایمان تازه خواجه آندم که نفسها بشمار افتاده کشته عشق شو ایدل که زخس خوارترست هر که زین بحر سلامت بکنار افتاده نیست در محفل این تیره دلان راه چراغ کار پروانه بسرهای هزار افتاده قیمت و قدر کلیم ای بت رعنا بشناس سرو بی فاخته از چشم بهار افتاده کلیم کاشانی