کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۵۳۱: آمد بهار و لشکر گل در رکاب او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد بهار و لشکر گل در رکاب او صحرانشین بود سپه بیحساب او هر نوبهار طفل دبستان گلشنست هر غنچه ایکه وا شده باشد کتاب او بلبل بروی گل غزلی را که سر کند بیدردم ار بدیهه نگویم جواب او خوش آب و رنگ لاله فزون شد مگر نوبهار آمیخت خون توبه ما با شراب او نرگس بلاله بیند و دارد تأسفی چون سرخوشی که سوخته باشد کباب او بر شاخ از شکوفه فکندست نوبهار پیراهن تری که نیفشرده آب او هر جا که خوشدلی است ز محنت نشانه ایست بنگر بشاهد گل و نیلی نقاب او با شرم او کلیم چه سازم که همچو گل هر چند مست گشت فزون شد حجاب او کلیم کاشانی