کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۹۹: دلا مگوی که نگرفت هیچکس خبرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلا مگوی که نگرفت هیچکس خبرم که سنگ حادثه داند شمار موی سرم اگر بنشو و نمائی رسیده ام اینست که خار پای دوانیده ریشه تا کمرم هوای بال فشانی بزیر چرخم نیست چو طایر قفسم گو بریده باش پرم بهوش خویش چو آیم بگرد او گردم براه شوق بآخر نمی رسد سفرم بباغ دهر چو من نیست نخل خوشی ثمری عبث نگشته هوادار اره و تبرم ز در بسایه دیوار می کشم خود را غرور ناز بخواری براند ار زدرم ز سیل اشک چنان شستشوی دیده دهم که هر نظاره فریبی بیفتد از نظرم نیم چو صورت دربند جامه دیبا لباس فاخرم اشکست و رشته گهرم اگرچه قرض ز یمن قناعتم نبود چو وام دار زند اشک دست در کمرم زخاکساری من هیچ دور نیست کلیم اگر بخاک بدل گردد آب در گهرم کلیم کاشانی