کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۴۷: عمریستکه یک مستی سرشار ندیدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمریستکه یک مستی سرشار ندیدم در پای خم افتادن دستار ندیدم بر دولت وصلی که فلک رشک نیارد جز صحبت آئینه و زنگار ندیدم در ظلمت بخت سیه خویش نماندم چون آب خضر روی خریدار ندیدم افسوس که چون نخل گرانبار درین باغ دستی ز رفیقان بته بار ندیدم چون رشته گلدسته بگرد همه خوبان گردیدم و یک یار وفادار ندیدم بادا سر آئینه زانو بسلامت روئی مگر از آینه رخسار ندیدم همچون هدفم بخت نوازش زکسی نیست هر جا که شدم غیر دل آزار ندیدم تا از مدد ناخن تدبیر گذشتم در راه طلب عقده دشوار ندیدم با آنکه کسی چیزی دربار ندارد در قافله یک مرد سبکبار ندیدم در کوی توکل که بحق پشت امید است کاهی که دهد تکیه بدیوار ندیدم با اهل طرب نیز کلیم ارچه نشستم از خنده بجز نام چو سوفار ندیدم کلیم کاشانی