کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۳۳: آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم سرگشته همچو پرگار در گام اولینم از بیم دید و وا دید بگریزم از عدم هم گر بعد مرگ بیند در خواب همنشینم دایم زهمت فقر خرجم ز دخل بیش است خرمن بمور بخشم با آنکه خوشه چینم آزار ما تلافی از آسمان ندارد بیمرهم است زخمم هم طالع نگینم ظاهر بباطن من یکرنگ گشته در عشق چون شمع می گدازد با دست آستینم امید رستگاری ز آغاز کار پیداست در خانه کمانست صیاد در کمینم این سرنوشت بد هم دایم بکس نماند سیلاب اشک شوید آخر خط جبینم شیرین زبانی من دام عوام نبود جوش مگس کند زهر در دیده انگبینم دایم کلیم دوران در پستیم ندارد شاید که قدردانی بردارد از زمینم کلیم کاشانی