کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۲۹: بسکه سودای سر کوی تو پیچد در سرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بسکه سودای سر کوی تو پیچد در سرم در هوایت خانه دشمن بود چون مجمرم شمع اگر پروانه اش من باشم از دلبستگی رشته های خویش بندد حله بر بال و پرم در وجود باطل من نیست یک جو منفعت مو بمویم خط بطلانی بود بر پیکرم این تب عشقست نی آتش که بنشیند زآب من اگر بهتر شوم تب دار ماند بر سرم تیغ موج من بخون جام من لب تشنه است سنگ در دامن حباب آمد بچنگ ساغرم آشنائی از ره بیگانگی چسبانترست بسکه کم رفتم بدرها روشناس هر درم بیقراران آشنای جانی یکدیگرند هر کجا بینم جرس را می طپد دل در برم نگذرد بر من کسی کزوی نبینم خوارئی خار بیزد بر سرم گر بگذرد آب از سرم از سر و سامان چو مهر کیسه برخیزم کلیم تا نپنداری که همچون سکه در بند زرم کلیم کاشانی