کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۹۱: سر سودازدگان جنگ به افسر دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سر سودازدگان جنگ به افسر دارد سپر داغ از آنست که بر سر دارد فرش ره کرده رخ زرد مرا خواری عشق این زری نیستکه از خاک کسش بر دارد دامنش سد سکندر بره وصل شود عاشق بی زر اگر بخت سکندر دارد هر که از داغ حسد بر دل او مهری هست محضر ریختن خون برادر دارد چاره ای نیست به از گردش ساغر او را تلخ عیشی که غم از گردش اختر دارد پنبه های صدف گوش درین قحط تمیز نزد ابنای زمان عزت گوهر دارد دعوی داغ نزاری بودش با تن ما پر طاووس که صد مهر به محضر دارد دل ز هم صحبتی دیده ز خون گشت تهی می در آن شیشه نماند که دو ساغر دارد باطن هر که منور شود از آتش عشق می توان یافت که چون شمع چه بر سر دارد خضر این بادیه را چند نشانست کلیم اول آن کو قدم آبله پرور دارد کلیم کاشانی