کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۷۸: کسیکه از خضر آب بقا نمی گیرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کسیکه از خضر آب بقا نمی گیرد پیاله را بجز از دست ما نمی گیرد ز بی نصیبی اهل هنر عجب دارم که استخوان بگلوی هما نمی گیرد میان یک جهتان آنچنان نفاق افتاد که کاه هم طرف کهربا نمی گیرد باین دماغ که با بوی گل بسر نبری چه می کنی که دلت از جفا نمی گیرد بیا بیا که چنان بیتو زندگی تلخست که موج دامن آب بقا نمی گیرد نخورده پیچش و تابی بکام دل نرسی گهر برشته بیتاب جا نمی گیرد درین خمار بفریاد ما رس ای ساقی که غیر رعشه کسی دست ما نمی گیرد حلاوتی که دل از کنج فقر یافته است چرا شکر ز نی بوریا نمی گیرد حنای موسم گل تا نرفته است از دست کلیم پای گلی را چرا نمی گیرد کلیم کاشانی