کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۶۹: خستگان را ناوکش آرام جانی می شود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خستگان را ناوکش آرام جانی می شود سینه را پیکان او راز نهانی می شود بسکه از سوز درون نم در نهاد من نماند در گلو هر قطره اشکم استخوانی می شود شمع گر هم قامتت شد، کو میان لاغرش جلوه اش کی آفت هوش جهانی می شود بسکه دارم در نظر روز و شب آنچشم سیاه دیده ام آخر که چشم سرمه دانی می شود پیک اشکم گر رود زینسان پیاپی سوی دوست در سر کویش ز قاصد کاروانی می شود چند بینی روی ما بر خاک عجز و بگذری از رهش بردار فرش آستانی می شود در خس و خار وجودم آتش هجران مزن کز برای مرغ، تیرت آشیانی می شود آرزوی زخم تیرت بسکه با خود برده ام بی سبب چون موج بر خاکم نشانی می شود نه همین از چرخ می آید ستم بر من کلیم بر سرم هر ذره خاک آشیانی می شود کلیم کاشانی