کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۳۱: مگو کسی بمن خاکسار می ماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگو کسی بمن خاکسار می ماند بروی آب ز عکسم غبار می ماند محیط عشق همه آب زندگیست، مترس کسیست غرقه که او در کنار میماند براه عشق که افتادگیست رهبر او پیاده می رود اما سوار می ماند چه حالتست که چشمی که می پرد از شوق چو نقش پا بره انتظار می ماند بنای عهد همین گر شکستن است ترا غنیمت است که بر یک قرار می ماند هر آنچه ما بکف آریم وقف تاراجست همین مدام دل داغدار می ماند کسی نرفت که بر جای او نماند ستم همیشه خار زگل یادگار می ماند زهر طرف نگرم در کمین اوست شکست دلم بتوبه فصل بهار می ماند اگر فراخور تقصیر عذر باید گفت زبان خامشی ما ز کار می ماند نشانه ایست کلیم از پی گشایش کار گهی که دست ودل از کار و بار می ماند کلیم کاشانی