کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۲۴: دلم بملک قناعت نشان نمی داند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلم بملک قناعت نشان نمی داند فغان که این سگ نفس استخوان نمی داند شتاب عمر دلم را بشکوه آورده جرس بجز گله کاروان نمی داند یکیست انجمن و خلوتم ز شور جنون که گردباد کنار و میان نمی داند بسان شعله زبانم بعجز راه نبرد لبم چو جام لبالب فغان نمی داند چه برگ شادی ازین روزگار می خواهی که رسم خنده گل زعفران نمی داند سریکه قطع تعلق نکرد از تن خویش طریق سجده آن آستان نمی داند هوای زلف تو دارد دلم چو آن مفلس که غیر هند بعالم مکان نمی داند حریف باخته بیصرفه باز می باشد ز هر که دل ببری قدر جان نمی داند خدنگ ناله ما همچو شعله شمعست مسافرست و ز مقصد نشان نمی داند بعرض حال دل آن چشم مست وانرسد زترک نیست عجب گر زبان نمی داند درین زمانه زهم حسن و عشق بیخبرند چمن گر آب خورد باغبان نمی داند کلیم ناله من سر براه نه فلکست ولی ز دل ره کام و زبان نمی داند کلیم کاشانی