کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۲۸۷: بکن بیخ صبوری حسرت دیدار می آرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بکن بیخ صبوری حسرت دیدار می آرد چو میرد باغبان این نخل برگ و بار می آرد کدورت می فزاید جام خاکی، حیرتی دارم که این آئینه چون بی نم بود زنگار می آرد دلی دارم چنان بیگانه از عشرت که در گلشن پی نظاره گل روی در دیوار می آرد دیاری کش تو بی پروا طبیب دردمندانی اجل از رحم شربت بر سر بیمار می آرد نصیبم نیست شهد راحتی بی زهر اندوهی صبا بوی گل گر آورد با خار می آرد کلیم از گریه گفتم آبروئی رو دهد ما را چه دانستم که اشک آتش بروی کار می آرد کلیم کاشانی