کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۱۸۱: دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد جام هرچند که پر شد ز صدا می افتد سوخت اسباب تعلق دل و آسوده نشست قدم برق بسر منزل ما می افتد جامه در خون شهیدان کش و بخرام بناز بتو ای شاخ گل این رنگ قبا می افتد دوستداری مرا دهر شگون نگرفته گر بمن سایه کند بال هما می افتد زلف پرکار تو چون تن بشکستن ندهد هر که از روی تو برخاست بجا می افتد نتوان ناصح عریانی ما را پوشید راز پنهان نشود چون بملا می افتد نیست کس در ره افتادگی از ما در پیش هر که از پای فتد بر سر ما می افتد چه بگویم که شبم بیتو چسان می گذرد صبحم از تیرگی شب ز صفا می افتد شب آدینه بدریوزه میخانه روم زانکه از هفته همین شب بگدا می افتد هر که عاجزتر ازو خواسته امداد کلیم دستگیرش بود آنکس که زپا می افتد کلیم کاشانی