کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۱۷۹: زان رخنه ها که تن را از ناوک جفا شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زان رخنه ها که تن را از ناوک جفا شد در دشت استخوانم دام ره بلا شد تا دیده توقع از روزگار بستم در چشمم از غباری بنشست توتیا شد یکباره عشق کس را زیر و زبر نسازد دستم بسر همانست پایم اگر ز جا شد بر خاطر شکسته بارست مومیائی آسود از کشاکش دردیکه بیدوا شد عریانی جنون را نتوان لباس پوشید پنهان نمی توان کرد رازی که برملا شد در باغ آفرینش آسایشی نمانده است ناسازگاری گل بدتر ز خار پا شد در کوی میفروشان در یوزه که گردیم هر کاسه گدائی جام جهان نما شد تا دل طپیده اشکم بنیاد شوره کرده زنجیر می خروشد دیوانه چون ز جا شد دارد کلیم امید از تیره روزی خویش تا چشم نیم مستش با سرمه آشنا شد کلیم کاشانی