کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۷۸: بملک حسن که فیضی ز آشنائی نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بملک حسن که فیضی ز آشنائی نیست در آشنائی خورشید روشنائی نیست هر آنچه رفت زدستم برون ز دل هم رفت میان دست و دلم چون صدف جدائی نیست غبار خاطرم از شش جهت گرفته فرو چو اخگرم سرو پروای خودنمائی نیست بکشوری که فتد عکس تیره روزی ما زآب و آینه امید روشنائی نیست مرا که شیوه افتادگی هنر باشد شکست نفس بجز عیب خودستائی نیست ز درد فقر دلا غیرتی اگر داری مخواه مرگ که خواهش بجز گدائی نیست باضطراب گرفتارم آنقدر که قفس شکسته است و مرا فرصت رهائی نیست چو پاز آبله پوشیده ای، برو بنشین که ناقص است سلوک ار برهنه پائی نیست که را کلیم ستودم که بر سپهر نرفت هزار حیف که پروای خودستائی نیست کلیم کاشانی