سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۳۹۹: خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خنک آن روز که در پای تو جان اندازم عقل در دمدمه خلق جهان اندازم نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم تا کی این پرده جان سوز پس پرده زنم تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم خویشتن را به طفیلی به میان اندازم تا نه هر بی خبری وصف جمالت گوید سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم گر به میدان محاکای تو جولان یابم گوی دل در خم چوگان زبان اندازم گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین حق علیم است که لبیک زنان اندازم سعدی شیرازی