سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۳۷۰: من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم بیم آن است بدین دانه که در دام افتم هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم هیچ شک نیست که این واقعه با طاق افتد گو بدانید که من با غم رویش جفتم رنگ رویم غم دل پیش کسان می گوید فاش کرد آن که ز بیگانه همی بنهفتم پیش از آنم که به دیوانگی انجامد کار معرفت پند همی داد و نمی پذرفتم هر که این روی ببیند بدهد پشت گریز گر بداند که من از وی به چه پهلو خفتم آتشی بر سرم از داغ جدایی می رفت و آبی از دیده همی شد که زمین می سفتم عجب آن است که با زحمت چندینی خار بوی صبحی نشنیدم که چو گل نشکفتم پیش از این خاطر من خانه پرمشغله بود با تو پرداختمش وز همه عالم رفتم سعدی آن نیست که درخورد تو گوید سخنی آن چه در وسع خودم در دهن آمد گفتم سعدی شیرازی