سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۳۵۲: جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان وصفت نگنجد در بیان نامت نیاید در قلم گفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوبتر می بینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدم چندان که می بینم جفا امید می دارم وفا چشمانت می گویند لا ابروت می گوید نعم آخر نگاهی بازکن وانگه عتاب آغاز کن چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم چون دل ببردی دین مبر هوش از من مسکین مبر با مهربانان کین مبر لاتقتلوا صید الحرم خار است و گل در بوستان هرچ او کند نیکوست آن سهل است پیش دوستان از دوستان بردن ستم او رفت و جان می پرورد این جامه بر خود می درد سلطان که خوابش می برد از پاسبانانش چه غم می زد به شمشیر جفا می رفت و می گفت از قفا سعدی بنالیدی ز ما مردان ننالند از الم سعدی شیرازی