سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۳۳۱: هر که هست التفات بر جانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر که هست التفات بر جانش گو مزن لاف مهر جانانش درد من بر من از طبیب من است از که جویم دوا و درمانش آن که سر در کمند وی دارد نتوان رفت جز به فرمانش چه کند بنده حقیر فقیر که نباشد به امر سلطانش ناگزیر است یار عاشق را که ملامت کنند یارانش وآن که در بحر قلزم است غریق چه تفاوت کند ز بارانش گل به غایت رسید بگذارید تا بنالد هزاردستانش عقل را گر هزار حجت هست عشق دعوی کند به بطلانش هر که را نوبتی زدند این تیر در جراحت بماند پیکانش ناله ای می کند چو گریه طفل که ندانند درد پنهانش سخن عشق زینهار مگوی یا چو گفتی بیار برهانش نرود هوشمند در آبی تا نبیند نخست پایانش سعدیا گر به یک دمت بی دوست هر دو عالم دهند مستانش سعدی شیرازی