سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۲۷۸: سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبود شاید در عقل نمی گنجد در وهم نمی آید کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت کاندر همه شهر اکنون دل نیست که برباید هر کس سر سودایی دارند و تمنایی من بنده فرمانم تا دوست چه فرماید گر سر برود قطعا در پای نگارینش سهلست ولی ترسم کاو دست نیالاید حقا که مرا دنیا بی دوست نمی باید با تفرقه خاطر دنیا به چه کار آید سرهاست در این سودا چون حلقه زنان بر در تا بخت بلند این در بر روی که بگشاید ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی تا خون دل مجنون از دیده نپالاید بر خسته نبخشاید آن سرکش سنگین دل باشد که چو بازآید بر کشته ببخشاید ساقی بده و بستان داد طرب از دنیا کاین عمر نمی ماند و این عهد نمی پاید گویند چرا سعدی از عشق نپرهیزد من مستم از این معنی هشیار سری باید سعدی شیرازی