سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۱۵۲: بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت ملامت من مسکین کسی کند که نداند که عشق تا به چه حد است و حسن تا به چه غایت ز حرص من چه گشاید تو ره به خویشتنم ده که چشم سعی ضعیف است بی چراغ هدایت مرا به دست تو خوشتر هلاک جان گرامی هزار باره که رفتن به دیگری به حمایت جنایتی که بکردم اگر درست بباشد فراق روی تو چندین بس است حد جنایت به هیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن کجا برم گله از دست پادشاه ولایت به هیچ صورتی اندر نباشد این همه معنی به هیچ سورتی اندر نباشد این همه آیت کمال حسن وجودت به وصف راست نیاید مگر هم آینه گوید چنان که هست حکایت مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان هنوز وصف جمالت نمی رسد به نهایت فراقنامه سعدی به هیچ گوش نیامد که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت سعدی شیرازی