سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۱۵۰: خوش میروی به تنها تنها فدای جانت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوش می روی به تنها تن ها فدای جانت مدهوش می گذاری یاران مهربانت آیینه ای طلب کن تا روی خود ببینی وز حسن خود بماند انگشت در دهانت قصد شکار داری یا اتفاق بستان عزمی درست باید تا می کشد عنانت ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی ای دزد آشکارا می بینم از نهانت هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد پیکان غمزه در دل ز ابروی چون کمانت دانی چرا نخفتم تو پادشاه حسنی خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت ما را نمی برازد با وصلت آشنایی مرغی لبق تر از من باید هم آشیانت من آب زندگانی بعد از تو می نخواهم بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت من فتنه زمانم وان دوستان که داری بی شک نگاه دارند از فتنه زمانت سعدی چو دوست داری آزاد باش و ایمن ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت سعدی شیرازی