امیرشاهی سبزواری
غزل ها
شمارهٔ ۱۱۹: چو نتوانم که در خیل غلامانت کمر بندم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو نتوانم که در خیل غلامانت کمر بندم روم در کنج محنت در بروی خویش در بندم من آن صیدم کز آهوی تو در دل تیرها دارم گرم دولت بود، خود را به فتراک تو بر بندم ز ضعف دل چو سویت میفرستم نامه، میخواهم که روزی خویش را بر بال مرغ نامه بر بندم ترا کز عشق سوزی نیست، سرو و گل تماشا کن مرا باری نماند آن دل که بر یار دگر بندم فدای تیغ جانان کن سر سودا زده، شاهی که میخواهم که با او عهد و پیمانی ز سر بندم امیرشاهی سبزواری