نصرالله منشی
باب الزاهد وابن عرس
باب زاهد و راسو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رای گفت برهمن را: شنودم داستان کسی که بر مراد خود قادر گردد و در حفظ آن اهمال نماید ، تا در سوز ندامت افتد و بغرامت و مؤونت مأخوذ گردد. اکنون بیان کند مثل آنکه در امضای عزایم تعجیل روا دارد و از فواید تدبر و تفکر غافل باشد ، عاقبت کار و وخامت عمل او کجا رسد برهمن گفت: ایاک والامر الذی ان توسعت موارده ضاقت علیک المصادر هرکه قاعده کار خود بر ثبات حزم و وقار ننهد عواقب کار او مبنی برملامت و مقصور بر ندامت باشد. و ستوده تر خصلتی که ایزدتعالی آدمیان را بدان آراسته گردانیده ست جمال حلم و فضیلت وقار است ، زیرا که منافع آن عام است و فواید آن خلق را شامل: قال النبی علیه السلام «انکم لن تسعوا الناس باموالکم فسعوهم باخلاقکم ». و اگر کسی در تقدیم ابواب مکارم و انواع فضایل مبادرت نماید و بر امثال و اقران اندران پیش دستی و مسابقت جوید چون درشت خویی و تهتک بدان پیوندد همه هنرها را بپوشاند ، و هرآینه در طبع ازو نفرتی پدید آید. و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک. و در صفت خلیل علیه السلام آمده ست «ان ابرهیم لاواه حلیم » زیرا که حلیم محبوب باشد و دلهای خواص و عوام بدو مایل. و بر لفظ معاویه رضی الله عنه رفتی که «ینبغی ان یکون الهاشمی جوادا و الاموی حلیما و المخزومی تیاها والزبیری شجاعا». این سخن بسمع حسن رضوان الله علیه برسید گفت «می خواهد تا هاشمیان سخاوت ورزند و درویش گردند ، و مخزومیان کبر کنند تا طبع ازیشان برمد و مردمان ایشان را دشمن گیرند ، و زبیریان بغرور شجاعت، خویشتن را در جنگ و کارهای صعب اندازند و کشته گردند ، و مردم ایشان بآخر رسد و ذکر بنی امیه که اقربای اویند بحلم و کم آزاری در افواه افتد و در دلهای مردمان محبوب گردند و خلق را بولا و وفای ایشان میل افتد» و سمت حلم جزئیات عزم و سکون طبع حاصل نتواند بود که پیغامبر گفت ، علیه السلام ، «لاحلیم الا ذواناة » چه شتاب کاری پسندیده نیست و با سیرت ارباب خرد و حصافت مناسبتی ندارد ، فان العجلة من الشیطان. و لایق بدین سیاقت حکایت آن زاهد است که قدم بی بصیرت در راه نهاد تا دست بخون ناحق بیالود و بیچاره راسوی بی گناه را بکشت رای پرسید که :چگونه است آن ؟ گفت: آورده اند که زاهدی زنی پاکیزه اطراف را که عکس رخسارش ساقه صبح صادق را مایه داده بود و رنگ زلفش طلیعه شب را مدد کرده محضرة الاوساط زانت عقودها باحسن مما زینتها عقودها در حکم خود آورده بود و نیک حرص می نمود بر آنچه او را فرزندی باشد. چون یکچندی بگذشت و اتفاق نیفتاد نومید گشت. پس از یأس ایزد تعالی رحمت کرد و زن را حبلی پیدا آمد. پیر شاد شد و می خواست که روز و شب ذکر آن تازه می دارد. یک روزی زن را گفت: سخت زود باشد که ترا پسری آید ، نام نیکوش نهم و احکام شریعت و آداب طریقت درو آموزم و در تهذیب و تربیت و ترشیح او جد نمایم ، چنانکه در مدت نزدیک و روزگار اندک مستحق اعمال دینی گردد و مستعد قبول کرامت آسمانی شود و ذکر او باقی ماند و از نسل او فرزندان باشند که ما را بمکان ایشان شادی دل و روشنایی چشم حاصل آید مواعد للایام فیه و رغبتی الی الله فی انجاز تلک المواعد زن گفت: ترا چه سر است و از کجا می دانی که مرا پسر خواهد بود ؟ و ممکن است که مرا خود فرزند نباشد ، و اگر اتفاق افتد پسر نیاید. وانگاه که آفریدگار ، عزاسمه و علت کلمته ، این نعمت ارزانی داشت هم، شاید بود که عمر مساعدت نکند. در جمله این کار دراز است و تو نادان وار بر مرکب تمنی سوار شده ای و در عرصه تصلف می خرامی رویدک حتی تنظری عم تنجلی عمایة هذا العارض المتألق و این سخن راست بر مزاج حدیث آن پارسا مرد است که شهد روغن بر روی و موی خویش فرو ریخت. زاهد پرسید که: چگونه است آن؟ گفت: پارسا مردی بود و در جوار او بازرگانی بود که شهد و روغن فروختی ، و هر روز بامداد قدری از بضاعت خویش برای قوت او بفرستادی چیزی ازان بکار بردی و باقی در سبویی می کردی و در طرفی از خانه می آویخت. بآهستگی سبوی پر شد. یک روزی دران می نگریست، اندیشید که: اگر این شهد و روغن بده درم بتوانم فروخت ، ازان پنج سرگوسپند خرم ، هر ماهی پنج بزایند و از نتایج ایشان رمها سازم و مرا بدان استظهاری تمام باشد ، اسباب خویش ساخته گردانم و زنی از خاندان بخواهم ؛ لاشک پسری آید ، نام نیکوش نهم و علم و ادب درآموزم ، چون یال برکشد اگر تمردی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد و این اندیشه چنان مستولی گشت که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی زد ، درحال بشکست و شهد و روغن تمام بروی او فرو دوید. و این مثل بدان آوردم تا بدانی که افتتاح سخن بی اتقان تمام و یقین صادق از عیبی خالی نماند و خاتمت آن بندامت کشد. زاهد بدین اشارت حالی انتباهی یافت ، و بیش ذکر آن بر زبان نراند ، تا مدت حمل سپری شد. الحق پسری زیبا صورت مقبول طلعت آمد. شادیها کردند و نذرها بوفا رسانید. چون مدت ملالت زن بگذشت خواست که بحمامی رود ، پسر را بپدر سپرد و برفت. ساعتی بود معتمد پادشاه روزگار باستدعای زاهد آمد. تأخیر ممکن نگشت ؛ و در خانه راسوی داشتند که با ایشان یکجا بودی و بهرنوع از وی فراغی حاصل شمردندی ، او را با پسر بگذاشت و برفت . چندانکه او غایب شد ماری روی بمهد کودک نهاد تا او را هلاک کند راسو مار را بکشت و پسر را خلاص داد. چون زاهد بازآمد راسو در خون غلطیده پیش او باز دوید. زاهد پنداشت که آن خون پسر است ، بیهوش گشت و پیش از تعرف کار و تتبع حال عصا را در راسو گرفت و سرش بکوفت. چون در خانه آمد پسر را بسلامت یافت و مار را ریزه ریزه دید. لختی بر دل کوفت و مدهوش وار پشت بدیوار بازگشت و روی و سینه می خراشید : نه بتلخی چو عیش من عیشی نه بظلمت چو روز من قاری و کاشکی این کودک هرگز نزادی و مرا با او این الف نبودی تابسبب او این خون ناحق ریخته نشدی و این اقدام بی وجه نیفتادی ؛ و کدام مصیبت از این هایل تر که هم خانه خود را بی موجبی هلاک کردم و بی تأویلی لباس تلف پوشانیدم ؟ کفی حزنا الا ازال اری القنا تمج نجیعا من ذراعی و من عضدی شکر نعمت ایزدی در حال پیری که فرزندی ارزانی داشت این بود که رفت ! و هرکه در ادای شکر و شناخت قدر نعمت غفلت ورزد نام او در جریده عاصیان مثبت گردد و ذکر او از صحیفه شاکران محو شود. او در این فکرت می پیچید و در این حیرت می نالید که زن از حمام در رسید و آن حال مشاهدت کرد ؛ در تنگ دلی و ضجرت با او مشارکت نمود و ساعتی در این مفاوضت خوض پیوستند ، آخر زاهد را گفت :این مثل یاددار که هرکه در کارها عجلت نماید و از منافع وقار و سکینت بی بهر ماند بدین حکایت او را انتباهی باشد واز این تجربت اعتباری حاصل آید. اینست داستان کسی که پیش از قرار عزیمت کاری بامضا رساند و خردمند باید که این تجارب را امام سازد ، و آینه رای خویش را باشارت حکما صیقلی کند ، و در همه ابواب بتثبیت و تانی و تدبر گراید ، و از تعجیل و خفت بپرهیزد ، تا وفود اقبال و دولت بساحت او متواتر شود و امداد خیر و سعادت بجانب او متصل گردد والله ولی التوفیق نصرالله منشی