محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۸۵: چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی ز بزم میروی افتان و سر گران حالا به راه تا سر دوش که تکیه گاه کنی به رخصت تو مفید نمی شود چشمت که عالمی بستان و یک نگاه کنی نگاه دم به دمت بس خوش است و خوش تر از آن عزیز کرده نگاهی که گاه گاه کنی شکسته طرف کله می رسی و می رسدت که ناز بر همه خوبان کج کلاه کنی ملوک حسن سپاه تواند اما تو نه آن شهی که تفاخر به این سپاه کنی چرا من این همه بر درگه تو داد کنم اگر تو گوش به فریاد دادخواه کنی تو گرم ناشده برقی و برق خرمن سوز شوی چو گرم چه با جان این گیاه کنی به پیش بخشش او محتشم چه بنماید اگر تو تا دم صبح جزا گناه کنی محتشم کاشانی