محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۵۱: بر دل فکنده پرتو نادیده آفتابی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر دل فکنده پرتو نادیده آفتابی در پرده بازی کرد رخساره در نقابی در بحر دل هوائی گردیده شورش انگیز وز جای خویش جنبید دریای اضطرابی بی باک خسروی داد فرمان به غارت جان دیوانه لشگری تاخت بر کشور خرابی گنجشک را چه طاقت در عرصه ای که آنجا گرم شکار گردد سیمرغ کش عقابی خاشاک کی بماند بر ساحل سلامت از قلزمی که خیزد آتش فشان سحابی بر رخش عبرت ای دل زین نه که می دهد باز دادسبک عنانی صبر گران رکابی از ما اثر چه ماند در کشوری که راند کام از هلاک درویش سلطان کامیابی از نیم رشحه امروز پا در گلم چه سازم فردا که گردد این نم از سرگذشته آبی زان لب که می فشاند بر سایل آب حیوان جان تشنه سئوالیست من کشته جوابی دیروز با تو دل را صدپرده در میان بود امروز در میان نیست جز پردهٔ حجابی ای محتشم درین بزم مردانه کوش کایام بهر تو کرده در جام مردآزما شرابی محتشم کاشانی