محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۴۸: به من حیفست شمشیر سیاستدار عبرت هم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به من حیفست شمشیر سیاست دار عبرت هم که بردم جان ز هجر و می برم نام محبت هم یک امشب زنده ام از بردن نامت مکن منعم که فردا بی وصیت مرده باشم بی شهادت هم تو چون با جور خوش داری خوشا عمر ابد کز تو کشم بار جفا تا زنده باشم بار منت هم به نوعی کرده درخواهم غم افسانهٔ عشقت که بیدارم نسازد نفخه صور قیامت هم به بزمت غیر پر گردیده گستاخ آمدم دیگر که دست قدرتش کوتاه سازم پای جرات هم مده با خود مجال دستبازی باد را ای گل که جیب حسن ازین دارد خطر دامان عصمت هم سگی ناآشنائی کز وجودش داشتی کلفت هوای آشنائی با تو دارد میل الفت هم کسی کز بیم من در صحبت او لال بود اکنون زبان گر دست پیدا دار و آهنگ نصیحت هم ز محرم بودن بزمش ملاف ای مدعی کانجا مرا پیش از تو بود این محرمی بیش از تو حرمت هم ز قرب غیر خاطر جمع دار ای محتشم کانجا قبول اندر تقرب دخل دارد قابلیت هم محتشم کاشانی