محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۳۹: از سر کوی تو با صدگونه سودا میروم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از سر کوی تو با صدگونه سودا می روم داغ بر جان بار بر دل خار در پا می روم آن چه با جان من بدروز می کردی مدام کی کنی امروز اگر دانی که فردا میروم مژدهٔ تخفیف وحشت ده سگان خویش را کز درت با یک جهان فریاد و غوغا می روم می روم زین شهر و اهل شهر یک یک می کنند زاری بر من که پنداری ز دنیا می روم دشت تفتان تر ز صحرای قیامت می شود با تف دل چون من مجنون به صحرا می روم در لباس منع رفتن بس کن ای جادوزبان این تقاضاها که من خود بی تقاضا می روم محتشم از بس پشیمانی به آن سرو روان حرف رفتن سر به سر می گویم اما می روم محتشم کاشانی