محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۱۸: حسن روزافزون او ترسم جهان برهم زند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حسن روزافزون او ترسم جهان برهم زند فتنه ای گردد زمین و آسمان برهم زند هرچه دوران در هم آرد از پی آزار خلق در زمان آن فتنه آخر زمان برهم زند فرد چون پیدا شود غارتگر عشقش ز دور گرد او جمعیت صد کاروان برهم زند اینک می رسد شورافکنی کز گرد راه قلب دلها بر درد صفهای جان برهم زند لعبتان صد جا کنند از حسن صد هنگامه گرم چون رسد آن بت به یک لعبت نهان برهم زند چون کند نازش کمان دلبری را چاشنی قلب صد خیل از صدای آن کمان برهم زند از دو لب خوش آن که من جویم به ایما بوسه ای در قبول آهسته چشم آن دلستان برهم زند کس چه می دانست کز طفلان اندک دان یکی کشور دانائی صد نکته دان برهم زند عقل کی می گفت کاید مهر پرور کودکی چون برون از خانه چندین خانمان برهم زند کی گمان می برد می کانشمع فانوس حجاب چون ز عرفان دم زند صد دودمان برهم زند صد ره اسباب ملاقات سگش از خون دل محتشم گر در هم آرد پاسبان برهم زند محتشم کاشانی