محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۰۶: چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از شبنم که لعلت را تصور کرد و آتش در دهان آمد نمازم کرد تلقین شیخ و آخر زان پشیمان شد که ذکر قامت آن شوخ اول بر زبان آمد هلاکم بی وصیت خواست تا کس نشنود نامش ز رسوائی چو من زان رو به قتلم بی کمان آمد رسید افکنده کاکل بر قفا طوری که پنداری قیامت در پی سر آفت آخر زمان آمد مه من طفل و من رسوا و این رسوائی دیگر که هرجا مجمعی شد قصهٔ ما در میان آمد همان بهتر که باشم محتشم در کنج تنهائی که با هرکس دمی همدم شدم از من به جان آمد محتشم کاشانی