محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۱۰۷: شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست گریه های سحرم را اثری پیدا نیست هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا از تجلی جمالت دگری پیدا نیست نور حق ز آینهٔ روی تو دایم پیداست این قدر هست که صاحب نظری پیدا نیست پشه سیمرغ شد از تربیت عشق و هنوز طایر بخت مرا بال و پری پیدا نیست بس عجب باشد اگر جان برم از وادی عشق که رهم گم شده و راهبری پیدا نیست شاهد بی کسی محتشم این بس که ز درد مرده و بر سر او نوحه گری پیدا نیست محتشم کاشانی