حکیم نظامی گنجوی
مخزن الاسرار
بخش ۴۷ - داستان پادشاه ظالم با مرد راستگوی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پادشهی بود رعیت شکن وز سر حجت شده حجاج فن هرچه به تاریک شب از صبح زاد بر در او درج شدی بامداد رفت یکی پیش ملک صبحگاه راز گشاینده تر از صبح و ماه از قمر اندوخته شب بازیی وز سحر آموخته غمازیی گفت فلان پیر ترا در نهفت خیره کش و ظالم و خونریز گفت شد ملک از گفتن او خشمناک گفت هم اکنون کنم او را هلاک نطع بگسترد و بر او ریگ ریخت دیو ز دیوانگیش میگریخت شد ببر پیر جوانی چو باد گفت ملک بر تو جنایت نهاد پیشتر از خواندن آن دیو رای خیز و بشو تاش بیاری بجای پیر وضو کرد و کفن برگرفت پیش ملک رفت و سخن درگرفت دست بهم سود شه تیز رای وز سر کین دید سوی پشت پای گفت شنیدم که سخن رانده ای کینه کش و خیره کشم خوانده ای آگهی از ملک سلیمانیم دیو ستمگاره چرا خوانیم پیر بدو گفت نه من خفته ام زانچه تو گفتی بترت گفته ام پیر و جوان بر خطر از کار تو شهر و ده آزرده ز پیکار تو منکه چنین عیب شمار توأم در بد و نیک آینه دار توأم راستیم بین و به من دار هش گرنه چنینست بدارم بکش پیر چو بر راستی اقرار کرد راستیش در دل شه کار کرد چون ملک از راستیش پیش دید راستی او کژی خویش دید گفت حنوط و کفنش برکشید غالیه و خلعت ما درکشید از سر بیدادگری گشت باز دادگری گشت رعیت نواز راستی خویش نهان کس نکرد در سخن راست زیان کس نکرد راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگار گر سخن راست بود جمله در تلخ بود تلخ که الحق مر چون به سخن راستی آری بجای ناصر گفتار تو باشد خدای طبع نظامی و دلش راستند کارش ازین راستی آراستند حکیم نظامی گنجوی