اثیر اخسیکتی
قصیده ها
شمارهٔ ۴۶ - مدح سلطان ارسلان بن طغرل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا قافله شیر ز ماهی به حمل شد در باغ صبا صانع چالاک عمل شد از بلبل خوش نغمه که ناهید طیور است نالیدن او تار اغانی به زحل شد از خاک بر انگیخت گل زرد زر سرخ با مرتبت رونق او خاک خجل شد ضرّاب زر از لاله درستی ملکی بود تا خور که درستی فلکی بود دغل شد تا زاده دریا چو صدف قبه بر آورد دامان گل از لعل پر از لولوی طل شد شاخ متمایل شبه دست اشل داشت انگشت زنان برگ بر آن دست اشل شد از یشم زده ابر که خفتان فک بود این یشم بیفتاد که اکلیل قلل شد بستان چو عروسان ز زر و سیم جلی گشت هان چون سر و تنشان ز خضر سیر خلل شد تا قرص فروزنده که تنوّر روان است مهمانی عالم را در وجه حمل شد در دست پلنگینه شب از نور غزاله هر جا که غزالی است سراینده غزل شد جان بخش جوان بخت که در مجلس ومیدان روشن کف او شهره ی روزی و اجل شد هم زور غضفر که به مردی و دلیری یکباره چو هم نام در آفاق مثل شد با فضله خوان و قدحش جدول و بستان این صحن بهشت آمد و آن جوی عسل شد با زلزله گرز کرانش گه ناورد تجویف دل کوه پراز لرزو و جل شد آنجا که سپر ترکش میدان بلا گشت روزی که زره چنبر حلقوم بطل شد از تیغ سران برق هوا کرد و بصر سوخت و از خون یلان خاک در آغشت و وحل شد بر عارض مه کرد در آغوش کلف جفت در چشم سنان چون مدد باد سبل شد از مردمک دیده تهی یافت نشیمن هر شعله خنجر که ببالین مقل شد پولاد بلارک لقب از قبضه گردان یکبار دگر در دل خارای جبل شد وان باره که بر گوشه او کوه سکون بود چون و هم سبک تک همه تن باد عجل شد با پرچم دیلم کله رمح شهنشاه روح از بر اعدا چو دماغ از سر کل شد وان چیره زبان هندوی ابخاز گشایش چون طبع مناظر به همه جنگ و جدل شد اندهگده خصم ز سیلاب حسامش گر خود همه طاق فلکی بود ظلل شد ای ابلق خوش گام زمان وقف رکابت یکران مه از داغ تو آباد کفل شد بی یاد تو هر حرف که در کام بجنبید حقا که کزاینده تر از نوک عسل شد تا محو شود خصم تو از دفتر ابجد چون بهر نهان خانه امراض و علل شد شاها، خبرت باد که حال من مسکین یکبار دگر، همچو دماغم به خلل شد گر واقعه این است سراینده لب من انگار که چون چشم حیا میر اجل شد تا نقش کتابت که نگار جمل آمد از نقش سه حرف است که تصحیف جمل شد عمرت ابدی باد، که عزت ازلی گشت وان، کاو ابدی گشت هم از حکم ازل شد اثیر اخسیکتی