اثیر اخسیکتی
قصیده ها
شمارهٔ ۲۶ - مدح اقضی القضات خواجه رکن الدین حافظ همدانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای خرد را خاک درگاه تو اکسیر نجات خوانده حق برخطه عالم تو را اقضی القضات در دبیرستان عزم و حزم تو تشبیه طبع باد را تعلیم سیر و کوه را درس ثبات نیست بی طغرای تو، نافذ قضا را یک مثال از میانه دست پیش آورد جودت گفت، هات تا تو را کلک قضا بر کف نهاده ست آسمان از سر فتنه نه بس راهی است تا تیغ وفات پرده بیداد فرعونان درّد انصاف تو گر بود روز قضا حشر تو در صف و لات بس رداو کفش کز احسان و عدلت دوخته است از یقوم الناس من و حد جفاء بل غزات گر نه فرزین بند انصافت بدی لعب فنا آسمان را شاه رخ دادی زمین را شاه مات در جهان هم نادری. هم نادر و حاکم تر آنک حکم خود وارد نباشد عقل را برنا درات مشکل است از دیده ی رای تو متواری شدن ور مثل چهره فرو شویند اجسام از شیات حکم دانش قاطع آمد بر بزرگی تو زانک داری از عادات شایسته گواهانی ثقات تافته است افسان عزمت گر نه رخ برتافتی سر شکسته دشنه برق از جگر گاه صفات جام مدحت را دهن خوش میشود ورنه کجا راوق معنی گرفتی دردی لغو از لغات گر به بیند سحر کلکت جان این مقله را از حسد آب سیه در دیده آرد چون دوات ز آستین حزم تو کز خاک دست آرد برون گرد زد بر دامن جمعیتش باد صبات میطرازد چرخ، غژغای دورنگ از صبح و شام نیزه قهرت مگر پرچم ندارد بر قنات ای قضایی دست تو چون پادشاه بی سپاه وای سخا بی دست تو چون پیشه کار بی ادات زاده از ارحام یکدیگر باثبات و دوام عدل و عمرت چون نبات از تخم و چون تخم از نبات از فرایض خدمتت برتر چو ارکان نماز وز موافق حضرتت بهتر چو از شبها برات چون پلنگی کرد قهرت، ظلم وحشی شد چو غرم پاسبانی کرد عدلت، گرگ اهلی شد چو شات بکر معنی گر نه با مدح تو پیوندد ز رحم مذهب همت بر او واجب کند حد زنات شیر اگر ز آبشخور کین تو نم بر لب زند راست هم چون شیر ز آتش زو حذر جوید حیات زحمت رنجوری تو، گرچه روزی چند داد گوش ملت را گرانی، چشم دولت را عضات ای بسا کز جرعه مطبوخت اکنون می چشند دوستان نوش بقا و دشمنان زهر ممات خود پذیرای تغیر کی شود از هر عرض آنکه چون جوهر نهندش هم بخود پاینده ذات ای ز طوفان جلالت وضع گردون یک حباب وی ز دریای ضمیرت موج اخضر یک قلات خاک زنکان از پی آن شد محیط رحل من تا کنم کلک از مدیحت حامل آب حیات من کلیم طور این طورم چرا همچون یهود برسما، نی مرغ بریان جویم و نی در فلات کان فربه کیسه از ابداع من دارد نصاب زشت باشد زانکه از هر سفله ی خواهم زکات بر سر دیوان من چون افسر مدحت بدید عقل گفت احسنت. یا خیرالعلی بالکل فات چون توئی در پیش هر دیوانه مشغول النصف چون توئی در پیش هر گوساله مقبول البکات دختر خاطر به صدری ده که مثلش تا ابد یک خلف ناید زنه آبا و از چهار امهات کعبه آمال رکن الدین که سوی عدل اوست روی افلاک و نجوم و اسطقسات و جهات آستین کام پر گوهر شود از نام او دستبوس اولین حرفش چو دریابد لهات ذگر باقی را بزرگان عمر ثانی خوانده اند این ذخیره بس تو را الباقیات الصالحات تا پس از هر شام صبح آرد فلک بادا تو را شام محمود الرواح و صبح میمون الغدات دمعه ی چشم حسودت را کهین شاگرد نیل جرعه ی جام نوالت را کمین چاکر فرات اثیر اخسیکتی