اثیر اخسیکتی
قصیده ها
شمارهٔ ۷ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان سلجوقی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوش گرد چرخ گوش ممالک بدین خطاب کامد نهنگ رزم چو دریا در اضطراب ای چرخ باگشاد خدنکش سپر بنه ای فتنه از گذار رکابش عنان به تاب ای ملکت طرب که رسیدی به آرزو وی روزگار مژده که رستی ز انقلاب ای جود دل شکسته برافراز سر بچرخ ای عدل رخ نهفته برون آی از حجاب ای ملک مرده، چهره شه بین و جان بگیر وی دهر خسته دامن شه گیر و کام یاب ای شیر سخت پنجه، مزن بر گوزن دست وی کرگ بوالفضول، مکن بارمه عتاب ای باز، پاسبان شو بر خانه ی تذرو وی صعوه، آشیان نه در دیده عقاب ای بادساز حادثه، در گوشه بمیر چون آتش حسام شه آمد درالتهاب چرخ شهاب ناوک و ماه سهیل جام شاخ ارم حدیقه و شاه حرم جناب قطب ظفر مظفردین خسروی که هست بر روم وزنگ، خنجر او مالک الرقاب شاهی که در قوافل سرمای قهر او خورشید دوش درکشد از مخمل خضاب بر موج خون به رقص درآرد حسام شاه آنسان که بر فلک گذرد نیزه شهاب اسم سنان او شجر روضه ظفر نام حسام او شرر دوزخ عقاب برداشت زخم گرز کرانش سبک به تگ از مالش درنگ سر کوه دیر خواب بخشید مایه، حزم گران سنک او بخاک و افکند سایه عزم سبک سیر او بآب زین روی شسته اند به هفت آب و خاک دست هم آب از توقف و هم خاک از شتاب لطفت جلای دیده ی روح است چون سماع سهمت نقاب دیده عقل است چون شراب خرم نشین به بزم که با یاد جام تو شد لعل در میان حجر باده مذاب گستاخ رو به رزم که بانف تیغ تو در بحر خشک شد جگر آب چون سراب با آنکه طبع آب کند رفع تشنگی تشنه است آب تیغ تو، لیکن بخون ناب از خون خصم شسته خدنگ نهیب تو دستی که روز حشر زند پای برحساب جز در دیار عدل تو، بی رخصت شبان خواهر برادری بکند، میش با ذیاب تیغ تو کند ناست بدیدار طرفه آنک ببرید نسل خصم به خاصیت سداب پیشانی کمانت چو پر پیج و تاب گشت از ملک همچو تیر برون برد پیچ و تاب از نوبت تو عهد جهان پیش بود لیک به ز آفرید کانت شناسد بهر حساب خصمت بری زعیش چو دوزخ زسلسبیل سورت تهی ز نقص چو فردوس ازعذاب ملت جوان شود چو کند رنگ زیرکت از حلق خصم ناصیه تیغ را خضاب هر کاو چو چنک رک ننهد راست برهوات مسمار بر حدق زندش دهر چون رباب بربود خنجرت کلف از چهره قمر برداشت بیلکت سبل از چشم آفتاب از حضرت تو مانع بنده نبود هیچ جز بخت نا موافق، جز رای نا صواب چشمم در این نشیمن احزان سفید گشت یک چند باز بست به خشک آخر دُواب منت خدایرا که بداد اتفاق سعد چشم مرا بخاک جناب تو اقتراب در عرف، تا که سبق سلام است بر علیک در شرع، تا که فرض زکوة است بر نصاب بادا، ز بخشش تو نصاب امل تمام بادا، ز در گه تو سلام فلک جواب از هیبت تو فتنه چو بُز جسته از کمر وز صولت تو خصم چو خر، مانده در خلاب اثیر اخسیکتی