نجم الدین رازی
شعر های دیگر
شمارهٔ ۲۱: من سوخته دل تا کی چون شمع سر اندازم - وز سوز دل خونین در جان شرر اندازم؟
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من سوخته دل تا کی چون شمع سر اندازم وز سوز دل خونین در جان شرر اندازم؟ درد دل من هر دم از عرش گذر گیرد در شهر ز عشق تو صد شور و شر اندازم هر شب من بیچاره تا وقت سپیده دم بر خاک سر کویت تا کی گهر اندازم؟ زین دیدهٔ در بارم از آرزوی رویت در پای سگ کویت خون جگر اندازم شمعا! من دیوانه تا چند چو پروانه در آتش عشق تو شه بال و پر اندازم؟ تا کی تو غم عالم بر جان من انباری ز آن مرده نیم دانی کز غم سپر اندازم هر تیر بلا شاها کانداخته ای بر من جان را هدفش کردم بار دگر اندازم یکبار چو پروانه جان بر کف دست آرم خود را به برت جانا باشد که در اندازم یک شب تو حریفم شو مهمان شریفم مشو زر را چه محل باشد تا بر تو زر اندازم جان پیش کشم حالی گر ز آنکه قبول افتد در پات به شکرانه دستار و سر اندازم عمر من سر گشته سرباز به کوی وصل بردار نقاب از رخ تا یک نظر اندازم ز آن باده دهم ساقی کین هستی من باقی از سطوت آن باده از خود به در اندازم من «نجم» و تو خورشیدی من فانی و تو باقی وز نور و تجلیت زیر و زبر اندازم نجم الدین رازی