قطران تبریزی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۵۹ - فی المدیحه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خداوندا ترا زیبد خداوندی جهان کردن که تو دانی ز بدخواهان جهان جان جهان کردن تو دانی بدسگالان را نشان تیر کردن دل تو دانی دشمنان را تن بکردار کمان کردن ندانم هیچ بندی را که نتوانی گشادن تو ندانم هیچ کاری را که نتوانی تو آن کردن ترا چندین توانائی است از مردی و دانائی که شاهان را همه یکسر توانی ناتوان کردن توانی کرد هر کاری بزودی در زمان لیکن بیک ساعت توانستی چنین سیصد چنان کردن تو بگذاری معادی را بکام خویش یک چندی که پندارد که نتوانی بر او دل کامران کردن کنی زیر و زبر کاهش که داند هر که دانی تو گرانها را سبک کردن سبکها را گران کردن امیری از تو عاصی گشت اندر قلعه محکم که نتواند فراز آن گذر باد وزان کردن بزیر او بود دائم فلکها را روشن کردن فرود او بود دائم کواکب را قران کردن نگاه از بام بر بومش بنتوان جز بشب کردن؟ نگاه از بوم بر بامش نشاید جز ستان کردن ز بالاش اندرون شاید نگه کردن سوی اختر چه آسانست از بالاش حکم اختران کردن نه در دیوار او بتوان بقوت رخنه افکندن که بر چرخ برین نتوان بحیلت ره روان کردن بسالی مرغ نتواند شدن بر بام او از زیر بماهی ماه نتواند میانش را کران کردن کشیده گرد او کنده چسان دریای موج آور که از هر یک توان بر دشت جیحونی روان کردن میانش نیستان گشته در او شیران نهان گشته که شیران را نباشد جای جز در نیستان کردن در افتادند چون شیران در آن لشگر سپاه تو که شیران را بشیران چاره در صحرا توان کردن بتیر و نیزه آن کردند با ایشان ببخت تو که نتواند خزانی باد با برگ رزان کردن بزوبین دیلم آن کردند با ایشان کجا زین پس نیارد هیچ دشمن یاد جنگ دیلمان کردن ز خونشان نوبهار سیل کردی در خزان آنجا که داند نوبهار و سیل هرگز در خزان کردن ز خونشان ریگ صحراها برنگ ناردان کردی که داند ریگ صحراها برنگ ناردان کردن چو گشتندی از او عاجز تو بگرفتی بقهر آن دز که داند جز تو این هرگز چنین فتح عیان کردن همیشه میر و مهترشان همی گفتی حدیث ما نباشد بر شما الا بشمشیر و سنان کردن ز شمشیر و سنان کردی همه کار و تو آوردی ز شمشیر و سنان کارش بانگشت و زبان کردن زبان فریاد خوان کرد از پی فریاد هر ساعت که داند جز تو میران را زبان فریاد خوان کردن بخان و مان محکم خصم غره گشت و عاصی شد ندانست او که بتواند کسش بی خانمان کردن همیش بی خانمان کردی همش بی خیل و بی نعمت اگر خواهی تو بتوانیش بی جان و روان کردن زیان کردند خصمانت بطمع سود بسیاری بطمع سود در طبع است نادانرا زیان کردن ترا هست ای ملک زین دژ گشادن فخر هر چندان که مر محمود غازی را ز فتح هندوان کردن خداوندا تو سر تا پا همه تایید یزدانی نشاید جز بتاییدی چنین کاری چنان کردن اگر نوشیروانرا از عدالت وصف کردندی خطا باشد قیاس تو بصد نوشیروان کردن خلاف تو کند بی هوش و بی جان شهریارنرا رضای تو بسنگ اندر تواند هوش و جان کردن فراوان دوستانرا رخ برنگ ارغوان کردی توانی دوستانرا رخ برنگ ارغوان کردن فراوان پرنیان کردی بسان خار بر خصمان تو دانی خار بر یاران بسان پرنیان کردن هرآنکس کو کند کاری نکرده بر گمان باشد تو بتوانی هر آن کاری که خواهی بی گمان کردن خدای آسمان کردت خداوند زمین یکسر خلاف تو بود ضد خدای آسمان کردن همیشه زائران تو برامش کردن و شادی همیشه زرت اندر کف بفریاد و فغان کردن مکان خواستارانست روز و شب سرای تو نتاند خواسته یک شب بنزد تو مکان کردن فلک همداستان کردن نداند آز را هرگز ببخشش آز را تاند کفت همداستان کردن خدای جاودان ملک و بقای جاودان دادت ترا باید خداوندی و میری جاودان کردن چنانی مهربان چندان که قدرت داد یزدانت که بر میشان پلنگان را توانی مهربان کردن الا تا شادمان گردد میان گلستان دلها الا تا گلستان داند دلش را شامان کردن جهانرا شادمان کردی همیشه شادمان باشی که نتواند بجز تو کس جهان را شادمان کردن قطران تبریزی