قطران تبریزی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۰۸ - در مدح ابونصر محمد (مملان)
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از پار مرا حال بسی خوشتر امسال همواره بدینحال بماناد مرا حال فرخنده تر امسال ز هر سال مرا عید افزوده تر امسال ز هر سال مرا مال من پار همین عید ز نادیدن سروی باریک و نوان بودم چون وقت خزان نال امسال بسی روز نشیند به بر من آنسرو سیه زلف سیه جعد سیه خال من پار همی روی بچنگال بکندم زآنروی همی گل چنم امسال بچنگال چون دال مرا پار شده بود ز غم پشت وامسال ز زلفش گه الف سازم و گه دال امسال طرب دیدم از آن ماه بیک روز چندان که عنا دیدم ازو پار بیکسال پار از غم او بال مرا بالین بودی وامسال مرا بالداز دیدن او بال ای مشتری و ماه بر روی تو تیره وی غالیه و مشک بر خال تو آخال ابدال بروز اندر اگر روی تو بیند با روی تو روزه نگشاید به شب ابدال ور جادوی محتال دو چشم تو ببیند عاجز شود و توبه کند جادوی محتال نامی تری از ملک و گرامی تری از جان فرخ تری از دولت و شیرین تری از مال ابروی تو ماند بمثل راست بمشمشیر شمشیر خداوند جهاندار عدو مال بو نصر محمد که بمردی و برادی انگشت نمای است و چو ماه شب شوال سوزنده اعدا و فروزنده احباب داننده اسرار و شناسنده احوال از صولت او در دل دریا فتد آسیب وز هیبت او در تن کوه افتد زلزال آجال اعادی است بشمشیرش اندر بنوشته بشمشیرش گوئی خط آجال آمال موالی است همی در کفش اندر گوئی بکفش ثبت بود دفتر آمال آن را که براند ز درش یابد ادبار وآنرا که بخواهد به برش دارد اقبال زو گشت یقین هرچه گمان بود باخبار زو گشت عیان هرچه خبر بود بامثال از خدمت او خلق خطر گیرد و اقبال وز مدحت او مرد شرف یابد و اجلال گر جرم بود با او صد سال بخروار یک روز عقوبت نکند با تو به مثقال ور مدح بمثقال بری او را یک روز صد سال فزون یابی ازو مال بحمال ای بار خدای همه بار خدایان ای فال نکو بختی و ای بخت نکوفال لفظ تو روان بر نعم است از همه الفاظ شغل تو همه بر کرم است از همه اشغال وصف پسر زال بمردی به بر تو چون وصف زن زال بود با پسر زال از خلق ثنامی بخری تو بزر و سیم باشد دل پاکت بمیان اندر دلال تا نام و نشان هست ز درویش و توانگر این نالد از اندیشه و آن بالد از اموال نالان دل اعدای تو چون نال ز اندوه نازان تن احباب تو چون سرو ز اجلال قطران تبریزی