قطران تبریزی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۸ - در مدح شاه ابوالمظفر سرخاب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
لاله داری شکفته بر مهتاب مشگ داری گرفته بر مه تاب مشگ چون موی تو ندارد بوی ماه چون روی تو ندارد تاب پیل با عشق تو ندارد پای شیر با هجر تو ندارد تاب گر بهجر اندرون درنگ آری جانم از تن برون شود بشتاب صنمان را رخ تو محراب است چون شمن را صنم بود محراب زی لبت زلف رفته چون طوطی کرده منقار جفت پر غراب رخ تو پر ز خوی ز کشی و شرم دل من پر ز خون ز درد و عذاب این چو در کهر با نشانده عقیق آن چو بر سرخ گل فشانده گلاب چشم تو جای خواب و معدن سحر چشم من جای خون و معدن آب پر ز مشکم بود بروز کنار گر بشب بینم آن دو زلف بخواب گرچه زرد است ز آرزوت رخم چون رخ دعد ز آرزوی رباب سرخ گرد اندش بدیدن روی بوالمظفر شه جهان سرخاب زین میران دهر امیر خطیر که کنندش ملک ملوک خطاب دشمنان را کند به تیغ سؤال سائلان را دهد ببدره جواب خلق خوشنود از او درم بگله عالم آباد از او خزانه خراب هر که یکروز جست کینه او نکند زندگی بعمر حساب گوش داده بود بطمع سرود داغ خورده بود بطمع کباب رود و دریاست بر سحاب عیال دست او را شده عیال سحاب طاقت دست او ندارد اگر سیم گردد که و فلک ضراب شود از خشم او شراب شرنگ شود از یاد او شرنگ شراب تیره با رأی پاک او خورشید خشگ با دست راد او دریاب هم سخندان و هم سخن یاب است خدمتشرا بجان دل دریاب گر شیاطین شوند خصمانش تیر او بس بود بجای شهاب اصل زر از تراب خیزد و باز زر از او خوارتر بسی ز تراب تازه گردد ز بانگ سائل جانش همچو عاشق ز بانگ چنگ و رباب صلح و جنگ و رضا و خشمش هست شادی و انده و ثواب و عقاب او شده مالک رقاب ملوک داده فرمانش را ملوک رقاب میر نامان بسند چون تو ولی تو چو بحری و دیگران چو سراب چون تو والا کجا بوند بنام پیر برنا کجا شود بخضاب هرکه را مهر تو بسنجد دل خار سنجد شود بر او سنجاب بخشش اخترانت زیر نگین کوشش آسمانت زیر رکاب شیر چون تیر تو ندارد یشک پیل چون تیغ تو ندارد ناب تیغ تن سوز تو چو آتش تیز خوی جان تو ز تو چو عنبر ناب چه بچشم تو خیل شیر ژیان چه بچشم هژبر خیل کلاب بر سر تو نهاده دولت تاج بر دل تو کشاده دانش باب دوست داری مدیح کویانرا همچو فرزند روزبه را باب زائران را درم دهی بجریب شاعران را گهر دهی بجراب نکند چون اجل سنانت خطا تیر تو چون قضا شود بصواب از تو آمد پدید مردی وجود چون بعنوان بود پدید کتاب بخردان را ثنا و مدحت تو خوشتر از عیش روزگار شباب شد حقیر از تو زر همچو زریر خوار گشت از تو سیم چون سیماب گر بنامت سداب کارندی آب مردی فزون شدی ز سداب تا ز عناب زینت مه مهر تا ز شمشاد رونق مه آب سر تو سبز باد چون شمشاد رخ تو سرخ باد چون عناب قطران تبریزی